اشعار

ساخت وبلاگ
دل ریش ریشوقت آنست که با پُتک زنم بر سر خویشاو که بنهاده همارا دو چشم در برِ خویشدرمانده بود دل  شب و روز  کز بَرِ ارواح بر دیده و دل همچو ز الوان تر و تشویشدل را چه شود  کز برِ خویش  رنج برآیدبیچاره دل از عشوه ی این یارِ کج اندیشاز شاهد ناخواسته ز دل در همه احوالرمزی است کزو دل بُود اغفال   کما بیشای دل ، حذر از یار فریبا  ز پس و پیشکز سوسه گذارد همه خش بر دل ریش ریشآنکس که بر  دیده و دل جامِ مَی اش بودانسانم و انسان چه با کیش و چه بی کیشیاسوجدوم بهمن یکهزار و سیصد و نود و ششنیای گودرزی    اشعار ...
ما را در سایت اشعار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karamnya230o بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 4:43

سبد کالاخواب دیدم سبدی سوت زنان رقصیدمز پس صف به جلو ، نازکنان خندیدمز بَرِ خویش گرفتم  سبد مرغ سفیدهمچو آن فاتح میدان همه را لمسیدم خانه بی آب ، غسال و جسدِ فربهِ چاقز رواق منظرم   بیش بر آن زاریدمران و پا و دل و قلوه ، سر و گردن همه راهمچو قصاب پَر و پُرزش به دقت برچیدمدست بردم سبد قلوه و دل مست کنانپیه و چربی همه بر موی سرم مالیدمغفلتم بود که هورمون بودش مو بر تنشانه بر سر که زدم از هنرش نازیدمبه دلم ماند سیه موی و بخود خاریدم موی پر پشت رُخَم ریخت و به سر تاسیدم سنگدانش به سر سفره ی چاشت صحریچند خوانی ز سر و گردن و پا تغزیدمخوان دیگر جگر و دل ، بگفتم ز عطاتا که بنمود جگرش را    بخود لرزیدمیاسوجدیماه یکهزار و سیصد و نود و دونیای گودرزی اشعار ...
ما را در سایت اشعار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karamnya230o بازدید : 160 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 4:43