دل ریش ریشوقت آنست که با پُتک زنم بر سر خویشاو که بنهاده همارا دو چشم در برِ خویشدرمانده بود دل شب و روز کز بَرِ ارواح بر دیده و دل همچو ز الوان تر و تشویشدل را چه شود کز برِ خویش رنج برآیدبیچاره دل از عشوه ی این یارِ کج اندیشاز شاهد ناخواسته ز دل در همه احوالرمزی است کزو دل بُود اغفال کما بیشای دل ، حذر از یار فریبا ز پس و پیشکز سوسه گذارد همه خش بر دل ریش ریشآنکس که بر دیده و دل جامِ مَی اش بودانسانم و انسان چه با کیش و چه بی کیشیاسوجدوم بهمن یکهزار و سیصد و نود و ششنیای گودرزی اشعار ...
ما را در سایت اشعار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : karamnya230o بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 4:43